واگشت

گریز از مشهورات...

واگشت

گریز از مشهورات...

هر روزینه گی

«باید دید و تمامی راه را دید و آمد. آنها که می آیند تا ببینند، گرفتار نوسان ها می شوند.»

آیا باید رفت؟ یا باید برده شویم؟ شاید هم هر دو.

شاید هم از تو حرکت از خدا برکت. اما اینکه از تو چقدر حرکت، مشخص شده؟ مرز جون کندن ما تا کجاست؟

گیرم که حرکت کردیم. از کجا معلوم که به جلو حرکت کردیم؟ از کجا معلوم که به عقب نمی ریم؟ با این راه پیچ در پیچ... با پیچ های مستقیم نما... مستقیم های پیچ نما... و مستقیم تا ته دره... شایدم در صراط مستقیم؟ کی می دونه؟ 

دلت خوش باشه که داری حرکت می کنی.فقط همین.کاریت نباشه کجا می ری... فقط برو...جون بکن...کار کن...صبح تا شب...شب تا صبح...خودتو به در و دیوار بزن...دم همه رو ببین... از کله سحر تا بوق سگ...

حرفای یه من چند غاز...خنده های احمقانه... الکی خوشی... دور هم باشیم... راستی سیب زمینی کیلو چند؟...بریم خونه خاله اینا...

به نظرت چیز مهم تری هم هست؟ 

 

دنیای پشت و رو ؟

 

این جویبار رو به بالا می رود،

گاوی روی برج ناقوس رفته است...

ماری کرکسی را می درد.

آتش در درون یخ شعله می کشد

خورشید سیاه شده است.

 

(اثر تئوفیل دوویو  ۱۵۹۰-۱۶۲۶)